مُلا فتحلی سلطان آبادی رضوان الله تعالی علیه
نقل می کرد: من طلبه بودم و فشار اقتصادی شدیدی
بر من بود چند مدت تحمل کردم ، تا زیر بار خجالت
و خفت قرض نروم ، ولی فشار بیشتر می شد
تا این که روزی تصمیم گرفتم بروم و مقداری قرض
کنم ، عبا را تن کردم بیرون آمدم در مسیرم به جوی
آبی رسیدم که یک خانم روستایی کنار آن لباس
می شست ، شنیدم زیر لب این شعر را زمزمه
می کرد :
دیده ای خواهم سبب سوراخ کُن
تا سبب را بر کَند از بیخ و بُن
گفتم خدایا این زن روستایی و این شعر عرفانی مولانا ؟
ایستادم ، تامل کردم ، فهمیدم خدای حکیم از زبان
این زن به مت پیام داده است !!!!
بر گشتم خانه مدت زیادی نگذشت که خدا گشایشی
در زندگی من فراهم نمود و اوضاع خوب شد معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 189 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 18:39